بسم الله

امروز اولین روزی بود که نرفتم مدرسه و چه قدر دلم هوای مدرسه کرد.دیگه سر کلاس نمیشینم.چه قدر حسرت روزایی می خورم که الکی خراب شدن.

امروز صبح وقتی بیدار شدم حس کردم یه بغضی توی گلوم گیر کرده.نمی دونستم از کجا شروع کنم.چی بخونم.نسترن خواب بود.کیمیا در حد من نیست.فکر می کردم شایسته مدرسه.چه قدر دلم شکست.همیشه فکر م کردم اگه یه روزی به مرحله کنکور برسم رابطم با تکتم بهتر میشه.من به اون روحیه میدم اون به من روحیه میده.پشت همیم که نکنه یه وقت اون یکی کم بیاره.امشب شایسته گفت نخونده و یکم دعواش کردم.خنده داره.مایی که یه لحظه از هم جدانمیشدیم حالا انگار دو تا دوست خیلی خیلی معمولی هستیم که حتی از کار های هم خبر ندارن.شبا وقتی کیمیا ازم میپرسه چه قدر خوندم و چه کار کردم دلم بدجوری می شکنه.

تلاش زیادی کردم اما نشد.همیشه از تنهایی بدم میومد.دلم می خواست یکی باشه.کیمیا هم همین می گفت.بی خیال.

خونه جدید خوبه.

حال منم بده.

خدایا شکرت.

التماس دعا 

مدرسه

مدرسه ,دلم ,یه ,قدر ,هم ,اون ,چه قدر ,و چه ,قدر دلم ,دوست خیلی ,خیلی معمولی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تخصصی ترین مرجع گردشگری جهان About me قالیچه پرنده سایت رسمی پیکسل فایل دلسا bargrizantek مطالب اینترنتی شهادت سرای فاریاب کرمان .:: Official Fan Website ZedbaziBand ::. بهترین فیلم و سریالهای روز دنیا